آسمانیها

کانون فرهنگی عاشورا (آسمانیها)

آسمانیها

کانون فرهنگی عاشورا (آسمانیها)

درخواست حاجت ها از خداوند

 

 

 

 

درخواست حاجت ها از خداوند

پروردگارا ، اى منتهاى درخواست حاجت ها
و اى آنکه رسیدن به خواسته‏ ها در پیشگاه اوست.
و اى آنکه نعمتهاى خویش را با قیمت نمى‏ فروشد.
و اى آنکه داده ‏هاى خویش را با منت گزاردن تیره نمى ‏کند.
و اى آنکه مى توان با او بى نیاز شد ولى هرگز نمى ‏توان از او بى نیاز شد.
و اى آنکه به او رو مى ‏آورند و از او روگردان نمى ‏شوند.
و اى آنکه گنجینه ‏هاى او را در خواستها نابود نمى ‏کند.
و اى آنکه ، اسباب و وسایل حکمت او را تغییر نمى ‏دهد.
و اى آنکه خواسته‏ هاى نیازمندان از او قطع نمى ‏شود.
و اى آنکه دعاى دعا کنندگان او را به زحمت نمى ‏اندازد.

 

خدایا من به درگاه تو حاجتى دارم که توانم به آن نمى ‏رسد و در برابر آن بیچاره شده ‏ام و نفس من چنین وانمود مى ‏کند که حاجتم را پیش کسى ببرم که او خود حاجت هایش را نزد تو مى ‏آورد و در خواسته‏ هایش از تو بى نیاز نیست. و آنچه نفس وانمود مى ‏کند لغزشى است از لغزش هاى خطاکاران و گناهى است از معصیت هاى گناهکاران.

پس اى پروردگار من، من از روى رغبت آهنگ تو نموده ‏ام و با اعتماد به تو امید بر تو بسته ‏ام‏ و دانسته ‏ام که حتما بیشترین چیزى را که از تو بخواهم در برابر دارائى و توان تو ، اندک است و بزرگترین چیزى را که از تو طلب کنم در برابر گستره فیض و رحمت تو کوچک است و البته ، جود و بخشش تو از درخواست کسى کم نمى ‏آورد و دست تو در بخشش ها از هر دستى برتر است.

خدایا پس بر محمد و آل او درود فرست و با من به احسان و تفضلت رفتار کن و با من با عدالت و دادگریت به استحقاق رفتار مکن. چه اینکه من اول رو آورنده ‏اى نیستم که به سوى تو رو آورده و با آنکه سزاوار منع است به او بخشش کرده ‏اى و اول سائلى نیستم که از تو درخواست کرده و با آنکه سزاوار محرومیت بوده است به او احسان کرده ‏اى.

خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و اجابت کننده دعایم باش و به ندایم نزدیک و به تضرع و زاریم مهربان و به صدایم شنوا باش. و امیدم را از خودت قطع نکن و دعایم را از درگاهت بر مگردان ، و در این خواسته و غیر آن ، گرایشم را به غیر خودت متوجه نکن. (صحیفه سجادیه)

درخواست آمرزش از خدا

خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را به توبه که محبوب توست بازگردان و از پافشاری در گناه که نمی پسندی , دور گردان.
خدایا ! هنگامی که بین دو زیان یکی در دین و دیگری در دنیا قرار گرفتیم , پس زیان را در آن که زود می گذرد و بخشش را در مدتش طولانی تر است قرار بده ؛ و هنگامی که تصمیم به انجام دو کار گرفتیم که یکی تو را خشنود می کند و دیگری تو را به خشم می آورد ؛ پس ما را به آنچه که تو را خشنود می کند متمایل گردان و نیروی ما را نسبت به آنچه که تو را به خشم می آورد کاهش ده.
و در آن هنگام , نفس های ما را به اختیار خود وانگذار ؛ زیرا باطل را انتخاب می کنند , مگر اینکه تو آن ها را موفق نمایی ؛ و به بدی دستور می دهند مگر اینکه تو به آنها رحم کنی.
خدایا ! تو ما را از ناتوانی آفریدی و بر سستی بنا نهادی و آفرینش ما را از آبی بی ارزش شروع نمودی , پس ما جز به نیروی تو حرکتی و جز به کمک تو , توانایی نداریم. پس با توفیق خود , به ما نیرو بخش و ما را به راه راست هدایت فرما.
و دیده دلمان را از آنچه غیر محبت توست کور گردان و هیچ کدام از اندام های ما را در نافرمانیت قرار نده.

خدایا ! بر محمد (ص) و خاندانش درود فرست ؛ و رازهای دلهایمان و حرکات اندام هایمان و نگاه های چشمانمان و سخنان زبان هایمان را در آنچه که موجب پاداش تو می شود , قرار ده. تا کار نیکی که موجب پاداش توست از دست ما نرود و کار بدی که موجب کیفر توست , برای ما نماند.(صحیفه سجادیه)

بی تو....

خسته تر از فریاد و بی روح تر از احساس در ازدحام غربت کوچه ها سر در گم در چرخشم نه کسی که همراهی کند و نه اشکی که همدردی کند .

بی پشتوانه و بی هدف بی تو میچرخم و می چرخم اما دریغ از یک انسان تا برایم بخواند.

در بیراهه زندگی در انتظار فصول آمدنت چشم به راهم تا تو از انتهای فصل غربت با سبدی از یاس

بیایی و روز های خسته از درد ها را با من آشتی دهی.

بیا.....! که تنهایم. بی تو هیچکس در شبهای بی کسی آواز نمی خواند هیچ دلی بی تو عاشق

نمی شود و هیچ چشمی مرا به خود نمی خواند.

بیا و فصل های زرد غربت را سبز کن بهاری کن ای تفسیر زیبای بودن....!

 

دلم گرفته از این هوای مه گرفته و سرد

از خنده های وحشی طوفان از حلقه های مرگ

آخر من از زمینم و در بند روزگار

رحمی نما و بیا تا کی انتظار

الهی

ترا که داند؟ که ترا تو دانی! ترا نداند کس، ترا تو دانی و بس. ای سزاوار ثناء خویش و ای شکر کننده ی عطاء خویش، رهی بذات خود از خدمت تو عاجز و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز، و به توان خود از سزای عقل تو عاجز.

کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنی، بنده ی آن ثنا ام که تو سزای آنی من در تو چه دانم؟ تو دانی!تو آنی که گفتی من آنم! آنی.

 

غریب و طرید

سخن از تنهایی وغربت شما چه سخت ودشوار است.آخر مگر می توان باور کردکسی که تمامی کائنات ، آسمان ها وزمین وزمان به خاطر او برپاست،او که اگر نبود زمین اهلش را فرو می برد،او که تمامی موجودات به یمن او روزی می خورند وبر سر خوان او نشسته اند  ناشناخته و غریب بماند؟!

مگر ممکن است آن که موعود همه ی انبیا و اولیای الهی است و همه چشم انتظار آمدنش هستند،به دست فراموشی سپرده شود؟!

مگر می شود منتقم خون خدا همچون خود او غریب و مظلوم باشد؟!

ای کاش ابر تیره ی غیبت کنار میرفت وخورشید وجودتان آشکار می شد و خود بر غربتتان پایان می دادید و دیگر کسی شما را غریب وتنها نمی خواند. ای کاش دوستان وشیعیان در غربت شما اشک ماتم نمی ریختند ،ای کاش ندبه  و ناله آنها در روز های جمعه به پایان میرسیدو دیگر کسی با اشک چشم نمی نالید که :«این استقرّت بک النّوی»

ای کاش ناله ی «عزیز علیّ ان اری الخلق ولا تری» را دیگر سر نمی دادیم ،ای کاش صبح جمعه ای می آمد و ندای «انا بقیّه الله » شما بلند می شد و همه دنیا را فرا می گرفت که همین پایان غربت وتنهایی شما می شد . اما برای غربت وتنهایی

شما همین بس که بعضی از شیعیان از این غربت شما غافلند وتازه باید برایشان ثابت شود که شما نیز غریب وتنها هستید و این نشانه غریب الغربایی شماست.

آخر این صفت را از جدتان حسین (ع) به ارث برده اید . اگر او در روز عاشورا ندای«هل من ناصر ینصرنی» را سر داد

وجوابی نشنیدو به شهادت رسید، شما هم در طول سال ها بلکه قرن هاست که این ندای غریبانه را هزاران بار سر داده اید

اما لبیکی نشنیده ایدو اعمال زشت و کردار بد ما ، روح وروان شما راآزرده و اشک شما را جاری کرده است واین غم درون سینه تان،  مانند این است که شما را هزاران بار به شهادت رسانده باشند. در روز عاشورا تنها یک نفر به ندای جدتان حسین (ع) لبیک گفت که آن هم «حرّ» بود اما در حقیقت این حرّ نبود که لبیک گفت بلکه مولایش حسین (ع) بود

که او را بر گزیدو در اول نگاهی با دل وقلبش چنان کرد که می دانید.

مولا جان ! چه می شود شما هم نگاهی به ما کنید و ما را برای یاری ونصرت خود برگزینیدواز این طریق سعادتهمیشگی وابدی ما را باعث گردیدهر چند که اندک لیاقتی درخود نمی بینیم.

 

خدایا

الهی! هر که را عقل دادی چه ندادی،

و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟

خدایا : عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.

خدایا : به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن .

خدایا : رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نساز.

خدایا : مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی قضاوت نکنم.

خدایا : جهل آمیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.

خدایا : شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.

خدایا : درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر واختلاف در رابطه با هم میامیز. آن چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم را باز شناسم.

خدایا : مرا به خا طر حسد کینه و غرض عمله در امان دار.

خدایا : خودخواهی را چندان درمن بکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم واز آن در رنج نباشم.

خدایا : مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق« باشم.

خدایا: « تقوای ستیزم» بیاموز تا درانبوه مسوولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.

خدایا : مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن. لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز. (شریعتی)

الهی

خداوندا! خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود خود افروزانیدم، از دوستی آواز دادم، دل و جان فراناز دادم.

مهربانا! اکنون که در غرقابم، دستم گیر که گرم افتادم.

خداوندا! هرکس را آتش در دل است و این بیچاره را در جان، از آن است که هر کس را سروسامان است و این درویش بی سروسامان است، موجود نفس های جوانمردانی و حاضر دل های ذاکرانی، از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی و از دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی،

الهی! هرکس را امیدی، و امید رهی دیدار، رهی را بی دیدار نه به مزد حاجت است نه با بهشت کار، مرا تا باشد این درد نهانی، ترا جویم که درمانم تو دانی.