آسمانیها

کانون فرهنگی عاشورا (آسمانیها)

آسمانیها

کانون فرهنگی عاشورا (آسمانیها)

الهی

الهی! پسندیدگان ترا به تو جستند، بپیوستند، ناپسندیدگان ترا به خود جستند بگسستند، نه او که پیوست به شکر رسید، نه او که بگسست به عذر رسید، ای برساننده به خود و رساننده به خود، برسانم که کس نرسید به خود، ای راه ترا دلیل دردی فردی تو و آشنات فردی.

نیایش و عشق از دیدگاه شریعتی

نیایش، در تاریخ شیعه می تواند به عنوان مکتب امام سجاد نامگذاری شود. اساساً در طول تاریخ و در همه ادیان، نیایش، دعا و و عبادت بر دو پایه قرار دارد. یعنی تجلی دو نیاز و دو احساس در روح آدمی است. یکی فقر، به معنای احتیاج، به معنای نیاز که انسان تشنه و عطشناک که احساس کمبود دارد، هم چنانکه برای رفع نیازهای دیگرش متوسل به این و آن می شود و یا در جستجوی مایحتاجش به تکاپو می افتد، نوعی از کمبودها را در درون روح خود، یا در سرنوشت زندگی اش را نیز احساس کند. جلوه ی بیرونی این نیاز، نیایش است، و ریشه ی نیاز و نیایش یکی است.


بنابراین نیایش و دعا، گاه به عنوان درخواست چیزی است که نیایشگر بدان محتاج است و ندارد. و گاه عالی تر از این مرحله است و به عنوان تجلی عشق است. گرچه عشق را نیز می توان یکی از نیازهای روح گفت، اما به خاطر اینکه خودش یک نیاز کاملاً مستقل است، یک ماهیت مرموز و یک شعله اهورایی و الهی در درون روح آدمی است و بیش از هر چیز در زندگی آدم دست اندرکار است و بیش از هر چیز در نظر آدم مجهول است، در نتیجه مستقل از نیاز و فقر شمرده می شود. این عالی ترین نوع دعا و نیایش است، نیایش و دعائی که زائیده ی روح عاشق است: احساس عشق.
عشق چیست؟ صدها تعریف درباره ی عشق کرده اند، و می شود کرد، اما آنچه به نظر من بهترین و عمیق ترین تعریف از عشق است، این است که "عشق زائیده تنهایی است و تنهایی نیز زائیده عشق است" تنهایی، به معنای این نیست، که یک فرد بی کس باشد، کسی در پیرامونش نباشد. اگر کسی پیوندی، کششی، انتظاری، و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد، نسبت به هر چیزی، نسبت به هر کسی، اگر منفرد و تک هم باشد، تنها نیست. برعکس کسی که نیاز چنین اتصال و پیوست و خویشاوندی ئی در درونش حس می کند، و بعد احساس می کند از او جدا افتاده، بریده شده و تنها مانده است، در انبوه جمعیت نیز تنهاست. چنین روحی که ممکن است در آتش یک عشق زمینی، و یا در آتش یک عشق ماورائی بسوزد و بگدازد، پرستش را و در عالی ترین شکلش نوعی از دعا و یا نیایش را به وجود می آورد، که بقول کارل "نیایشی است که زائیده ی عشق است."

الهی

الهی! گاهی بخود نگرم گویم از من زارتر کیست، گاهی بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟

 گاهی که به طینت تو افتد نظرم، گویم که من از هرچه به عالم بَتَرم، چون از صفت خویشتن اندر گذرم، از عرش همی به خویشتن در نگرم

الهی

الهی! ار تو فضل کنی، از دیگران چه داد و چه بیداد، ور تو عدل کنی پس فضل دیگران چون باد.

الهی! آنچه من از تو دیدم دو گیتی بیاراید عجب اینست که جان من از بیمِ داد تو می نیاساید.

الهی! چند نهان باشی؟ و چند پیدا؟ که دلم حیران گشت و جان شیدا! تا کِی این استتار و تجلی؟ کِی بود آن تجلیِ جاودانی؟

الهی

الهی! من کیم که ترا خواهم چون من از قیمت خویش آگاهم دل و دوست یافتن پادشاهی است، بیدل و دوست زیستن گمراهی است، گفت نوشی است همه زهر و خاموشی زهری است همه نوش.

 

الهی! به حق آنکه ترا هیچ حاجت نیست، الهی! نیستی همه را مصیبت است و مرا غنیمت، بلا از دوست عطاست و از بلا نالیدن خطاست.

الهی! نه ظالمی که گویم زنهار و نه مرا بر تو حقی که گویم بیار کارتو داری ما را امیدوار، این اندوخته ی خود را بردار، نیکا آن معصیت که ترا به عذر آرد، شوما آن طاعت که ترا به عُجب آرد.

الهی

الهی! باز آمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرهمی بر خستگان نهی.    

الهی! گنج درویشانی، زاد مضطرانی، مایه ی امیدگانی، دستگیر درماندگانی. چون می آفریدی جوهر معیوب می دیدی، می برگزیدی، و با عیب می خریدی و بر نگرفتی و کس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتی بمگذار و در سایه ی لطفت میدار و جز به فضل خود مسپار

الهی

الهی! به لطف ما را دستگیر و پای دار که دل در قرب کرم است و جان در انتظار و در پیش حجاب بسیار.

الهی! حجاب ها از راه بردار و ما را به ما مگذار.

برحمتک یا عزیز یا غفّار