آسمانیها

کانون فرهنگی عاشورا (آسمانیها)

آسمانیها

کانون فرهنگی عاشورا (آسمانیها)

ببخشید نشناختمت

ببخشید که نشناختمت !!!!!!!!!!

از همان ابتدای مراسم سینه زنی و نوحه سرایی در هیئت نگاه  عاشقم  را  به  در  دوخته  بودم . نگرانِ نیامدنت بودم . شاید هم نگرانِ آمدنت ، که بیائی و از من رو بگیری ! دیر کرده بودی ، از مجلس   خیلی   نمانده   بود  !   گفتم   نکند نشانی این جا را نداری ، اما به خودم خندیدم ، مگر می شود نشانی مجلسی را که برایت برپا می کنند ندانی ! طاقت نیاوردم و کنار در ایستادم تا به محض دیدنت ، اولین کسی باشم که به تو خوش آمد می گویم ، کفشهایت را بگیرم و بهترین جای مجلس را برایت آماده کنم ! مجلس تمام شد . بغضِ غریبی راه گلویم را بسته بود ، از این که نیامده بودی ناراحت بودم ! به داخل هیئت برگشتم ، بوی خوش سیب همه جا را پُر کرده بود ، آری ، تو آمده بودی ، از همان اول ! همه خوشحال بودند از دیدن تو ، و فقط من تو را ندیده بودم ، تو داخل هیئت بودی و من کنارِ در، انتظارت را می کشیدم . از کنارم رد شده بودی و من ... .   « ببخشید که نشناختمت ! ! »

                                                   منت کشی ز یوسف بطها بروی چشم

نمایش عبودیت

نمایشنامة اوج عبودیت

 

ماه شب عاشورا آرام و پریده رنگ ، به دشت کربلا می تابید . صدای سکوت ، سکوتِ فضا را سنگین کرده بود . فریاد خاموشی سکوت در سراسر دشت پیچیده بود . در دل عده ای بیم و هراس و در دل عده ای دیگر ، امن و قرار . انگار شب قصد سحر شدن نداشت . تشنگی بر طاقت فرسا بودن گذر ثانیه ها افزوده بود و در این میان ، آشناترین آشنا در میان خیمة غریب خود نمایش اوج عبودیت را به انتظار نشسته بود ، در میان دو انگشت خود مقصد را به همراهانش نشان داده بود ، از این رو دلهای یارانش آرامش یافته بود . صبح روز دهم عاشورای سال 61 هجری ، نماز صبح را با یارانش گذارد و هنوز تعقیبات نماز تمام نشده بود که دشمن طبل جنگ را به صدا درآورد و در مقابل آزاده ترین آزادگان و نماد راستین رهایی از بندگی ، فریاد یا جنگ یا تسلیم را برآورد ؛ بی خبر از آنکه ، آنان مصداق این بیت شعرند :            

              ما زنده به آنیم که آرام نگیریم                   موجیم که آسودگی ما عدم ماست

با هر تغییر مکان خورشید به سمت وسط آسمانِ آبی رنگ ظهر کربلا ، تک تک یاران خون خدا ، به سوی مقصود می شتافتند و از استقبال باشکوه آسمانیان بهره مند می شدند . چه مراسم باشکوهی در دل آسمان برای لب تشنگان برپا بود ؟ خدا می داند . به راستی به کدامین شراب ناب مست بودند که حد را با تازیانة شمشیر بر آنها جاری می کردند و خم به ابرویشان نمی آمد ؟ آفتاب به وسط آسمان رسیده بود ندای « هَل مِن ناصِر یَنصُرُنی » خون خدا به گوشها می رسید . امّا در دلهای از خدا بریده کارگر نمی افتاد و دریغ از لبیک گفتن احدی به وی .  فرزند رسول خدا ، پسر شیر خدا ، عزیز فاطمة زهرا ، دستگیر اهل عالم ، با همة آشناییَش ، غریب و تنها در دل یک صحرای خشک و خشن ، با لب تشنه ، در میان یزیدیان فریاد امداد طلبی برمی آورد و مگر قلبی که آلوده به دنیا گشته توان لبیک گفتن را دارد ؟ این اوج نمایشنامه ای ایست که از غدیر آغاز شد و هرگز پایان نمی پذیرد تا رجعت سرخ هنرمند یکتای آن در با شکوهترین صحنه ، زیباترین پرده و جان گدازترین متنها . نمایشنامة کربلا نه تنها پایان نیافت بلکه غروب خورشید ظهر عاشورا ، فصل جدید آن و آغازگر پردة زیبای آن است که تا همیشة تاریخ با یادآوری یاد و خاطرة  آن شمر و یزیدیان زمان شناخته و در بطن خفه شوند،حتی اگر به قیمت عزیزترینِ چیزها تمام شود .                                                                                              

 

) آثار شهادت امام حسین‏ علیه السلام

برخى درباره آثار شهادت حسینى تردید کردند! و آن را قیامى خوانده‏اند که شکست خورده است؛ شگفتا! کدام جهاد و کدام جنگِ پیروزى بوده است که دامنه فتوحاتش در سطح جامعه در عمق اندیشه و احساس و در طول زمان و ادوار تاریخ، این همه گسترده و عمیق و بارآور باشد؟... حسین با شهادت «ید بیضاء» کرد، از خون شهیدان «دم مسیحائى» ساخت که کور را بینا مى‏کند و مرده را حیات مى‏بخشد... اما نه تنها در عصر خویش و در سرزمین خویش، که «شهادت» جنگ نیست، رسالت است؛ سلاح نیست، پیام است؛ کلمه‏اى است که با خون تلفظ مى‏شود.

تأثیر حادثه کربلا، هم در بستر زمان خود و هم در طول تاریخ، عمیق و فراگیر بوده است. نهضت‏هایى که با فاصله کمى با الهام‏گیرى از قیام خونین کربلا شکفتند - مانند قیام توابین و ابومسلم خراسانى - و جان‏هاى مردمى که از ترنم خون‏هاى گرم شهیدان کربلا زندگى یافتند، معدود نیستند؛ انقلاب اسلامى شاهد و مثالى زنده در عصر حاضر است که هم در شروع نهضت، پیروزى انقلاب، ثبات نظام و ادامه آن تا هم اکنون همواره زیر درخشش پرتو عشق به اباعبدالله الحسین‏علیه السلام جریان یافته است. به راستى کدامین عشق و ایمان جوشان براى پیشبرد انقلاب اسلامى مى‏توانست به اندازه عشق و ایمان حسینى مؤثر باشد؟ (شریعتی)

مشک

 

مَشک را باید از زمین برداشت

 

حیات ، بدون  عباس بی معناست و زندگی بدون  اباالفضل ، میان  تهی است و آسمان و    زمین  بدون  قمر بنی هاشم  تاریک   و  ظلمانی   است .  و تو  خوب می دانی که دلش در پیش دوست ، تاب کمترین لرزشی را ندارد . پس  او  نباید  از  تشنگی بچه ها با خبر شود ،  آنی  طاقت  نمی آورد . خود را به آب و آتش می زند تا ریشة عطش را در جهان بخشکاند . او تاب دیدن  اشک   بچه ها را ندارد . او در مقابل گریه های رقیه دوام نمی آورد .لزومی ندارد که سکینه از او چیزی  بخواهد . او  خواستش  را  از  نگاه  سکینه  در می یابد . او  کسی  نیست که   بتواند  در  مقابل  نگاه  سکینه  بی تفاوت بماند . نه ، نه  عباس  نباید  از تشنگی  بچه ها با خبر شود . این  تنها  راز   عالم    هستی است که باید از  او  مخفی بماند . اما مگر  او  با گفتن و شنیدن خبردار می شود ؟ ! 

 

 

دل  او آئینة  آفرینش است و آئینه ،  تصویر خویش را  انتخاب نمی کند . آری ، همیشة خدا ، نبض عباس با عطش حسین می زده است . انگار پیش از آنکه لب و دهان حسین  تشنگی را احساس کند ، قلب عباس (علیه السلام)  از آن خبر می داده است . او برای دفاع از حسین (علیه السلام)   پا به این جهان گذاشته است و برای علمداری او رنج این هبوط را پذیرا گشته است .  ( من و تو برای چه آمده ایم ؟  ) او لحظه های   همة  عمر  خویش  را  تا رسیدن  امروز  شمرده  است  و  امروز  چگونه  می تواند  لحظاتی  را بی حسین (علیه السلام)   سپری کند ، حتی به قصد آوردن  آب ، برای   بچه های  حسین (علیه السلام)   . اما در این سعیِ آخر میان خیمه و میدان ، کاری شده است که دل او را یک دله کرده است . عشق او به حسین (علیه السلام) و عشق  حسین (علیه السلام)  به بچه ها در سکینه  به هم  می رسند  و  اینجا  همانجاست  که  او  در  مقابل  حسین   (علیه السلام)  و بچه ها یکجا زانو می زند . نمی دانم چه گذشته است میان سکینه و عباس (علیه السلام)  که پیش روی امام ایستاده است و گفته است : « آقا تابم تاب شده است . » و  آقا رُخصت داده است . خُب مگر آقا رُخصت نداد پس چرا نمی روی عباس ؟! اینجا حول و حوش  خیمة  زینب چه می کنی ؟ عُمرِ من ! عباس ! تو را به این جان نیم سوخته  چه  کار ؟ آمده ای  که داغ مرا تازه کنی ؟ آمده ای که دلم را بسوزانی ؟ جانم را به آتش بکشی ؟ تو خود جان منی عباس ! برو  و احتضار  مرا اینقدر طولانی  نکن . رُخصت  از  من چه می طلبی عباس ! تو کجا دیده ای که من نه بالای حرف حسین (علیه السلام) ، که هم تراز حرف حسین (علیه السلام)  ، حرفی گفته باشم ؟ تو کجا دیده ای  که دلم  غیر از حسین (علیه السلام)     به امام دیگری اقتدا کند ؟ آمده ای که معرفت را به تجلّی بنشینی ؟  ادب را کماب ببخشی ؟ ( ما آمده ایم چه کنیم ؟ ) بارها گفته ام که خدا اگر از همة عالم و آدم ، همین یک عباس را می آفرید ، به مدال « فَتَبارَکَ اللهُ اَحسَنَ الخالِقین » می بالید . اگر آمده ای برای سخن گفتن ، پس چیزی بگو . چرا مقابل من بر سکّوی سکوت ایستاده ای و نگاهت را به خیمه ها دوخته ای . عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد ، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده می شود . آخر این نگاه تو نگاه نیست . قیامت  است .  اگر  برای  وداع  هم آمده ای ، من  با تو یکی دردانة خدا ! تاب وداع ندارم . با لبی  تشنه  پا  به  فرات می گذارد و تا قیام قیامت فرات تشنة لبهای او  می گردد .

   مشک    بر    سینة    صحرا    شهید    می شود . مشک را باید از زمین برداشت .

زندگانی جاوید

"آنها که تن به هر ذلتى مى‏دهند تا زنده بمانند، مرده‏هاى خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا کسانى که سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده‏اند و مرگ خویش را انتخاب کرده‏اند - در حالى که صدها گریزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجیه شرعى و دینى براى زنده ماندن شان بود - توجیه و تأویل نکرده‏اند و مرده‏اند، اینها زنده هستند؟ آیا آنها که براى ماندن‏شان تن به ذلت و پستى، رها کردن حسین و تحمل کردن یزید دادند، کدام هنوز زنده‏اند؟ هر کس زنده بودن را فقط در یک لَشِ متحرک نمى‏بیند، زنده بودن و شاهد بودن حسین را با همه وجودش مى‏بیند، حس مى‏کند و مرگ کسانى را که به ذلت‏ها تن داده‏اند تا زنده بمانند، مى‏بیند.

 

 

شهدا زنده‏اند و سیدالشهداء زنده‏ترین شهید تاریخ است. نام او، یاد او، خاطره او و داستان شگرف کربلاى او، همه و همه در طول تاریخ براى همه نسل‏ها نیروبخش، حیات آفرین، امیدزا و انقلاب گستر است. به راستى کدامین ملت را مى‏توان سراغ گرفت که با روح و خون حسین همگرایى کنند و به افتخار یکى از دو پیروزى نرسند؟ خون حسین، مایه حیات‏ بخشى است که در گذر زمان بر کالبد ملت‏ها دمیده مى‏شود و آنها را به زندگى فرا مى‏خواند و حسین‏علیه السلام زنده جاویدى است که هر سال، دوباره شهید مى‏شود و همگان را به یارى جبهه حق زمان خود، دعوت مى‏کند(شریعتی)