الهی! دانی به چه شادم؟ به آنکه نه به خویشتن به تو افتادم.
الهی! تو خواستی نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم.
الهی! هرچند که ما گنهکاریم، تو غفاری، هرچند که ما زشتکاریم تو ستاری.
ملکا! گنج فضل تو داری، بی نظیر و بی یاری، سزد که جفاهای ما درگذاری.
الهی! در الهیت یکتایی و در احدیت بی همتایی و در ذات و صفات از خلق جدایی، متّصف به بهایی، متّحد به کبریایی، مایه ی هر بینوا و پناه هر گدایی، همه را خدایی، تا دوست را کرایی.
در چشم منی روی به من ننمایی وندر دلمی، هیچ به من نگرایی
ای جان و دل و دیده و ای بینایی چون از دل و دیده در کنارم نایی