نمایشنامة اوج عبودیت
ماه شب عاشورا آرام و پریده رنگ ، به دشت کربلا می تابید . صدای سکوت ، سکوتِ فضا را سنگین کرده بود . فریاد خاموشی سکوت در سراسر دشت پیچیده بود . در دل عده ای بیم و هراس و در دل عده ای دیگر ، امن و قرار . انگار شب قصد سحر شدن نداشت . تشنگی بر طاقت فرسا بودن گذر ثانیه ها افزوده بود و در این میان ، آشناترین آشنا در میان خیمة غریب خود نمایش اوج عبودیت را به انتظار نشسته بود ، در میان دو انگشت خود مقصد را به همراهانش نشان داده بود ، از این رو دلهای یارانش آرامش یافته بود . صبح روز دهم عاشورای سال 61 هجری ، نماز صبح را با یارانش گذارد و هنوز تعقیبات نماز تمام نشده بود که دشمن طبل جنگ را به صدا درآورد و در مقابل آزاده ترین آزادگان و نماد راستین رهایی از بندگی ، فریاد یا جنگ یا تسلیم را برآورد ؛ بی خبر از آنکه ، آنان مصداق این بیت شعرند :
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
با هر تغییر مکان خورشید به سمت وسط آسمانِ آبی رنگ ظهر کربلا ، تک تک یاران خون خدا ، به سوی مقصود می شتافتند و از استقبال باشکوه آسمانیان بهره مند می شدند . چه مراسم باشکوهی در دل آسمان برای لب تشنگان برپا بود ؟ خدا می داند . به راستی به کدامین شراب ناب مست بودند که حد را با تازیانة شمشیر بر آنها جاری می کردند و خم به ابرویشان نمی آمد ؟ آفتاب به وسط آسمان رسیده بود ندای « هَل مِن ناصِر یَنصُرُنی » خون خدا به گوشها می رسید . امّا در دلهای از خدا بریده کارگر نمی افتاد و دریغ از لبیک گفتن احدی به وی . فرزند رسول خدا ، پسر شیر خدا ، عزیز فاطمة زهرا ، دستگیر اهل عالم ، با همة آشناییَش ، غریب و تنها در دل یک صحرای خشک و خشن ، با لب تشنه ، در میان یزیدیان فریاد امداد طلبی برمی آورد و مگر قلبی که آلوده به دنیا گشته توان لبیک گفتن را دارد ؟ این اوج نمایشنامه ای ایست که از غدیر آغاز شد و هرگز پایان نمی پذیرد تا رجعت سرخ هنرمند یکتای آن در با شکوهترین صحنه ، زیباترین پرده و جان گدازترین متنها . نمایشنامة کربلا نه تنها پایان نیافت بلکه غروب خورشید ظهر عاشورا ، فصل جدید آن و آغازگر پردة زیبای آن است که تا همیشة تاریخ با یادآوری یاد و خاطرة آن شمر و یزیدیان زمان شناخته و در بطن خفه شوند،حتی اگر به قیمت عزیزترینِ چیزها تمام شود .