آسمانیها

کانون فرهنگی عاشورا (آسمانیها)

آسمانیها

کانون فرهنگی عاشورا (آسمانیها)

معضل پول خرد

 

 

 

این روز ها اگر برای خریدن یک کیلو سیب زمینی یا یک سطل ماست وارد مغازه ای بشوید،با مُشتی پُر از آدامس،چسب زخم وشکلات از مغازه خارج می شوید و درصورت داشتن جسارت و سئوال از فروشنده درمورد سرنوشت نامعلوم مابقی پولتان با این جمله برخورد می کنید که :

 پول خرد ندارم!! اگراین معضل دامن گیر تمامی مغازه داران و صاحبان مشاغل بشود و ابعاد وسیعی در سطح جامعه پیدا کند به تدریج شاهد جای گزینی موارد زیر به جای مابقی پولتان خواهید شد:

راننده تاکسی: به ازای هر10 تومان ، برایتان بوق می زند!!

داروخانه: چسب زخم و آدامس می دهد!!

سوپر مواد غذایی: به دلیل شباهت زیاد این محل با داروخانه، باز هم آدامس و چسب زخم!!

خواننده: یک دهن آواز می خواند!!

لوله کش: نیم متر لوله می دهد!!

پزشک اتاق عمل: از قیچی وچاقوی جراحی گرفته تا عمل کردن دماغ به جای پول خرد!!

کفاش: بند کفش می دهد!!

نویسنده کتاب: تکالیف مدرسه فرزندتان را می نویسد!!

فوتبالیستها و بازیگرها: امضاء و اثر انگشت می دهند!!

قصاب ها: دنبه و استخوان می دهند!!

تعمیرگاه ها: واشر،پیچ و مهره می دهند!!

معلم ها: نمره می دهند!!

نابیناها: خواب هایشان را برایتان تعریف می کنند!!

الهی

الهی! از کرم همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم، بیامرز ما را که بس آلوده ایم به کِردِ خویش، بس درمانده ایم به وقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزای خویش، دست گیر ما را به فضل خویش، بازخوان ما را به کَرَم خویش، بار ده ما را به احسان خویش.

الهی

الهی! عاجز و سرگردانم نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم.

یاد خدا

یاد خدا نباشه

دنیای ما همینه

هر کس که بی خدا شد

تبعیدیِ زمینه

 

                                                  آغوشِ عشقِمون رو

                                                    سمت خدا بگیریم

                                                  تا مثل یک فرشته

                                                در آسمون بمیریم

خدایا

خدایا! نه شناختِ تو را توان نه ثناءِ تو را زبان،نه دریای جلال و کبریاءتو را کران، پس تو را مدح و ثنا چون توان، تو را که داند که تو را تو دانی تو، تو را نداند کس، تو را تو دانی و بس

 

الهی! در سر آب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم در ظاهر خواهش، در دریایی نشستم که آن را کران نیست، به جان من دردی است که آن را درمان نیست، دیده ی من بر چیزی آمد که وصف آن را زبان نیست، خصمان گویند کاین سخن زیبا نیست، خورشید نه مجرم ار کسی بینا نیست

چه کسی

چه کسی می داند به چه می اندیشم؟

 

چه کسی می فهمد من پر از تشویشم؟

 

چه کسی با من دل خسته دمی از من گفت؟

 

چه کسی با من مطرود نشست؟

 

چه کسی حرف مرا، درد مرا لحظه ای باور کرد؟

 

لحظه ای دید درونم چه غمی است

 

و چه اندوه گرانی هر دم در نگاهم جاریست؟؟؟؟؟

الهی

الهی! گر زارم، در تو زاریدن خوشست، ور نازم به تو نازیدن خوشست.   الهی! شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم بر آن امید که روزی در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیری و من فا تو پردازم، یک نظر در من نگری، دو گیتی بآب اندازم.

 

الهی! نسیمی دمید از باغ دوستی، دل را فدا کردیم، بویی یافتیم از خزینه ی دوستی، بپادشاهی بر سر دو عالم ندا کردیم.برقی تافت از مشرق حقیقت، آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتی بگذاشتیم، یک نظر بسوختیم و بگداختیم. بیفزای نظری و اینسوخته را مرهم ساز و غرق شده را دریاب، که می زده راهم به مِی دارد و مرهم بود.