جوانی نزد عُمَر آمد و مال پدرش راخواست . عمر او را از پیش خود راند . آن پسر از مسجد بیرون آمد . حضرت علی علیه السّلام از احوال او پرسید . گفت : مال پدرم در نزد عُمَر است . به من نمی دهد . بر من فریاد زد و مرا از پیش خود راند .
حضرت فرمود : امروز حکمی بنمایم که خداوند متعال در فوق سبع سماوات کرده باشد و آن حکم را نمی تواند کسی بنماید مگر کسی که خداوند متعال او را برگزیده باشد و برای علم خود او را انتخاب کرده باشد . سپس آن پسر را با جمعی از صحابه که در میان آنها عمر نیز بود برسر قبر پدر آن جوان آوردند . حضرت فرمان داد تا قبر آن مرد را بشکافند . سپس فرمود تا یک دندة پهلوی او را بیرون آورند و به آن جوان گفتند که آن استخوان دنده را نزدیک ببرد و ببوید . درآن حال خون از بینی او بیرون آمد . حضرت فرمان داد تا مال را به او تحویل دهند که این پسر فرزند این میت است . سپس امیرالمؤمنین (ع) حاضرین را فرمود که آن استخوان را بو کنند . همة حاضرین این کار را کردند و از بینی هیچ کدام خون نیامد . دوباره جوان آن را بو کرد و خون زیادی از بینی او خارج شد . پس حضرت فرمود : همانا میّت ، پدر این جوان است ، مال را به او تسلیم کنید و سپس گفت به خدا قسم نَه من دروغ گفتم و نه تو ( جوان ) . ( قضاوتهای امیرالمؤمنین / ص 60 )
- غسل مقارن با غروب آفتاب
- دو رکعت نماز در هر رکعت بعد از حمد 7 مرتبه توحید و بعد از فراق 70 مرتبه اَستَغفِرُالله وَ اَتوبُ الیه و از جای خود برنخیز تا پدر و مادرت آمرزیده شود .
- صد مرتبه اََستَغفِرُالله رَبّی وَ اَتوبُ الیه
- صد مرتبه اَللهُمَّ العَن قَتَلَةَ امیرِالمؤمنین
از جمله مهمترین غصه های او به شمار رفته است اما همیشه این نقصها و عیبها زشت که نبوده هیچ گاهی عین کمال بوده است .
در جایی که حرفها غیبت است و تهمت و یاوه گویی چه خوب است ناشنوا و کر بودن .
در جایی که قدمها به سمت گناه در حرکتند ، چه زیباست ناتوانی و معلولیت .
در جایی که چشمها پردة عصمت می درند و رو به گناهند ، چه خوب است نابینایی .
در جایی که عُقلا ، دین را مانع پیشرفت می دانند ، چه خوب است دیوانگی .
آنجا که بزرگترها ناراحت و ملولِ مال دنیایند ، چه خوب است کودکی و بچه ماندن .
آری ؛ همیشه نقص ، زشت نیست . دقت کرده اید که حتی لوچها هم ناقص نیستند . آنها زیبایی های خلقت را 2 برابر بیشتر از ما می بینند .
بیائید ؛ آنگونه زیست نمائیم که صحنه های طول عمر ما جز زیبایی چیز دیگری نباشد .
« مهدی خوشنویس »
الهی! گر زارم، در تو زاریدن خوشست، ور نازم به تو نازیدن خوشست.
الهی! شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم بر آن امید که روزی در میدان فضل بتو نازم، تو من فا پذیری و من فا تو پردازم، یک نظر در من نگری، دو گیتی بآب اندازم
نمیدونم چرا نمیشه : یعنی میشه اما من معرفتشو پیدا نکردم.۱۴ -۱۵ روز از ماه رمضان گذشت اما هنوز نتونستم ۱ روزه درست حسابی بگیرم.نه اینکه نگرفته باشم نه
گرفتم اما چه گرفتنی فقط به گشنگی و تشنگی اما روزه اینا نیست روزه به غیبت نکردن و دروغ نگفتن و نگاه به نامحرم نکردنو خیلی چیزای دیگه روزه است.
فقط یک چیز از خدا میخوام که حتی اگه هم شده اندازه یک نخود به من معرفت بده .که با داشتن همون معرفته حداقل بتونم یک روزه درست بگیرم.
خوشبحال اونائی که قبل از ماه رمضان اون معرفتو بدست آوردن
الهی! ای سزای کرم و ای نوازنده ی عالم نه با جز تو شادیست و نه با یاد تو غم، خصمی و شفیعی و گواهی و حکم، هرگز بینما نفسی با مهر تو بهم، آزاد شده از بند وجود و عدم بازرسته از رحمت لوح و قلم، در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده دمادم.
الهی! کار آن دارد که با تو کاری دارد، یار آن دارد که چون تو یاری دارد، او که در دو جهان ترا دارد هرگز کی ترا بگذارد؟ عجب آنست که او که تو را دارد، از همه زارتر میگذارد، او که نیافت به سببِ نایافت می زارد، او که یافت باری چرا می گذارد؟ در بر آن را که چون تو یاری باشد چون گریه کند سیاهکاری باشد