آسمانیها

کانون فرهنگی عاشورا (آسمانیها)

آسمانیها

کانون فرهنگی عاشورا (آسمانیها)

ما همه گربه خور شدیم

 

 

 طرف  گفته  بود  :  کاری   می کنم   که   گربه  حلال  شود   و  می خورمش گفتند : 

چه طور  ! ؟  گفت :  گربه  را  در  کیسه ای  می اندازم   و  روی  دوشم می گذارم  و   به بیراهه  می روم  تا 

جایی که  دیگر  پاهایم  طاقت  رفتن  و  برگشتن نداشته باشد  و  در آن جا  هیچ  چیزی برای خوردن پیدا

 نشود ، آن وقت باید گربه را بخورم تا از گرسنگی نمیرم و  لذا  همان گربه  را  می خورم .

 ما بعضی مواقع برای  خودمان  همین  طور  برنامه  ریزی  می کنیم ،  خودمان  را  در  تنگناهای   بی  برکتی

می اندازیم و بعد هم مجبور می شویم به  احکام و  لوازم آن  تنگناها  تن  بدهیم .  این  تمدن  با  ما  کاری

کرده است که همة ما گربه خور شده ایم  .  گاومان  را  فروختیم  یا  کشتیم  ،  بعد  به  شهر  آمدیم در صف

تقسیم شیر پاستوریزه ایستادیم . بعد می گوید :  آقا  مگر  در  این  دنیا یک لیتر شیر حقم نیست ؟ آری ؛

حقّت  هست ولی از پستان گاوت در مزرعه ! با آن همه برکتهای جانبی . به جای آنکه گاو را به صحرا ببریم

و هم با آن شیر بسیاری از  نیازهای  زندگیمان  را تأمین نمائیم رفاه  شهری  را  خواسته ایم  . به  جای  آن

سختیهای  جسمی در مزرعه ، فشارهای روحی را جایگزین نموده ایم . دیگر از ساندویچ ، پیتزا ، آیس تک

و کافه تریا و  رستوران خوشمان  می آید  .  حالا که  خود را در این اضطرار انداخته ایم . می گوئیم چاره ای

 نداریم  راست هم می گوئیم .در شرایطی که من و  تو  مانده ایم و یک گربه و دیگر هیچ ، جز خوردن گربه

چاره ای نداریم . آری و صد آری ، مشکل از آنجا شروع شد که ، آن روستایی  ساده  گفت  :  چرا من در ده

 زندگی کنم و بروم علف بیاورم که گاو بخورد و زیر پایش را هم مجبور شوم تمیز کنم خانه و اسباب زندگی

 را می فروشم و به شهر می آیم ، هر روز صبح در صف  شیر  پاستوریزه  می روم  و  شیر  مورد نیازم را هم

 می خرم . اگر دیر بجنبد شیر پاستوریزه تمام می شود  

 حالا به عشق رفاه زندگی اش شده است تلاش برای از دست ندادن زندگی . 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد